شعر در مورد ساری ، شعر زیبا و کوتاه و حماسی مازندرانی درباره ساری

شعر در مورد ساری

شعر در مورد ساری ، شعر زیبا و کوتاه و حمسی مازندرانی درباره ساری
شعر در مورد ساری ، شعر زیبا و کوتاه و حماسی مازندرانی درباره ساری همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد ساری

چشمانت
دوچشمونت بهاری داشته باشم
گل و باغ اناری داشته باشم
ببوسم سرخی لبهای محبوب
اگرچون تونگاری داشته باشم
*** **** ***
دو چشمونت مزاری داشته باشم
دو زلفونت نواری داشته باشم
بیو دلبر نشین بر خاک تاته
که عاشق جانساری داشته باشم
*** **** ****
دلم می خواد یه یاری داشته باشم
گل و سرو و چناری داشته باشم
میان دشت و گلهای بهاری
نگاری وچشمه ساری داشته باشم
*** *** ***
سلام بر همه کاکا و دده یل عزیزوم
خیلی دوستون دارم دلم سی همه تون
پر می کشه
عاشقونه زندگی کن و عاشقونه دوست بدارکه زندگی جز عشق نباشد
تاته دشمن زیاری

شعر درباره ساری

شوم ناپدید از میان گروه / برم خوب رخ را به البرز کوه
فریدون در مازندران می ماند و بزرگ می شود و از همانجا به جنگ ضحاک می رود:
 برون رفت خرم بخرداد روز / به نیک اختر و فال گیتی فروز
که یزدان پاک از میان گروه / برانگیخت ما را ز البرز کوه
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر ساری

 به روز خجسته سر مهر ماه / به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
پرستیدن مهرگان دین اوست/ تن آسانی و خوردن آیین اوست
 از آمل گذر سوی تمیشه کرد /نشست اندر آن نامور پیشه کرد
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره ی ساری

 بینداختم چون یکی اژدها/ بریدم سرش از تن بی بها
فرستادم اینک به نزد نیا /بسازم کنون سلم را کیمیا
بعد با سلم هم همین کار را می کند و سپس با سپاهش به ساری برمی گردد:
 چو آمد به نزدیک تمیشه باز/ نیا را به دیدار او بد نیاز …
زدریای گیلان چو ابر سیاه / دمادم به ساری رسید آن سپاه
چو آمد به نزدیک شاه آن سپاه/ فریدون پذیره بیامد به راه
 همه گیل مردان چو شیر یله/ ابا طوق زرین و مشکین کله

شعر مازندرانی شالیزار

منوچهر چون یافت زو آگهی/ بیاراست دیهیم شاهنشهی
 زساری و آمل برآمد خروش / چو دریای سبز اندر آمد به جوش
 دگر جای حکیم ابوالقاسم توسی در مورد ساری چنین می فرماید:
چو گردان سوی کینه بشتافتند/ به ساری سران آگهی یافتند
 بزد نای رویین و لشکر بخواند/ همه بستگان را به ساری بماند
 چو کشواد فرخ به ساری رسید /پدید آمد آن گنج ها را کلید
⇔⇔⇔⇔

شعر حماسی مازندرانی

شاد باش ای شهر ساری کز فروغ علم و دانش/ بینمت چشم و چراغ کشور مازندرانی باش
 تا ببینی همی کز فر علم و نور دانش / در تن ایران زمین ماننده ی روح و روانی
 آسمان سای و بهشت آسای خوانندت ولیکن/ بینمت خوشتر ازینی دانمت برتر از آنی
⇔⇔⇔⇔

شعر مازندرانی شالیزار

حسد برد بر ملک ساری حجاز /که او را چنین خسرو و داور است
 گر رای کند به آمل و ساری /ور روی نهد به کابل و غزنین
 از بیم به دست هندو و دیلم/ بی بیم شود کتاره و زوبین

شعر حماسی مازندرانی

بپرس از شاعر شهر شمالی
چرا چشمان گریون داره ساری
 همه گفتن لبِ دریا قشنگه
چرااعصاب داغون داره ساری
 بگو این هفته اَبرا رو بیارن
هوای باد و بارون داره ساری
یه جای خلوت و دنج و کلافه
به اسم سبزه میدون داره ساری
تجن تلخه ؛ تجن خونه ؛ تجن درد!
نه! حالی مثل کارون داره ساری
 یه روز ِآخرِ شهریوری رو
گمونم داغ ریحون داره ساری
 برای لحظه ی تنهایی و غم
دلا ! اشک فراوون داره ساری
بزار تابوتمو این گوشه ؛ خواهر!
همین امشب زمستون داره ساری
 به روی شانه ی صد تا جوانمرد
یقین صد تا خیابون داره ساری
سلام آقا سلام ای ملا مجدین
هزاران خفته در خون داره ساری
 میخوام این دفعه مفقودالاثر شم
هنوزم  حال مجنون داره ساری
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد ساری

که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست 
به کوه اندرون لاله و سنبلست 
هوا خوشگوار و زمین پرنگار 
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر ساری

بنازم قـــدرت پــروردگارم
بهشت دوم است مازندرانم
زخاکِ پاک و نابش بی نظیر است
زبحر و شـالـیـزارش دل پذیر است
لب ساحل پراز احساس عشق است
نـسـیمش مـثل رویــای بهشت است
زکـوه و جــنگـل و دریـــاکـنـارش
ز رود و چـشمه و ان ســبزه زارش
همه جا بوی عـشق و زنـدگانیست
نشان از قـدرت و بـوی خـداییست
شمال هرجای آن سـبزو بهاریست
شـمالی هـستم و ایـن افـتخـاریست
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره ساری

دمــاوندِ مازنــدران،بی نظیـــر
ســوادکـــوه وآمل،نکا، بهنمیـر
مشاهیر چو رنگین کمان،زر نگار
ظهیــرو ابو سهل،امیــر پازوار
جوانانِ خوشدل چو آب زلال
پلنــگانِ کارآفـــرینِ شمـــال
وطن دوست ودلسوزومهمان نواز
که سازونوا،لهجه اش جان نواز
زنانش مطیع و بسوز وبساز
مــدیر وهنرمندو آینده ساز
بدان هموطن جنگل بی چنار
نمی شه نگهبانِ شهر وکنار
خزر تا به جنگل ،عقــابی بمان
پروبالِ کرکس بریــز بی امان
به آفتاب سوزان قسم،لطف یار
بروبومِ مــازند کنـد سایه سار.

شعر درباره شهر ساری

چی باوم لال باوم بهتره ناوم
(از چی بگم.لال بشم بهتر از اینه که چیزی نگم)
بهتره شه زندونی دل ناوم
(شایدم بهتر باشه از دل زندانی شدم چیزی نگم)
بهتره شه خدا جا گپ بزنم
(بهتره با خدای خودم حرف بزنم)
قصه ی عاشقی ورق بزنم
(و داستانی از یه عشق و ورق بزنم)
امشو آسمون ستاره بارونه
خدا مه دلبر بله برونه
(خدایا امشب آسمونت ستاره بارونه وبله برون دلبرمه)
سر راه اسمه جمع کمه چودار
شه بچه محلونه کمه خبردار
(سر راه می ایستمو و جوون های چوب بدست و
و تمام جوون های محله و دور خودم جمع میکنم)
عروس راه من بند کمه من بند
گمه ته عاشق و هسمه ته در بند
(راه عروس و بند می آرمو فریاد میزنم
که من عاشق و دلداده ی توام)
مرزون آباد* مله مه آبادیه
این چودار جوونان مه محلینه
(من از آبادی مرزون آبادمو
این جوون های چوب بدست بچه محلامن)
خون بپا کننه با مه اشاره
اگر که نا باوین ندارمه چاره
(با یک اشاره ی من خون بپا میکنن
و اگر شما به من نه بگید چاره ای جزء این ندارم)
دومه امشو ونه بله برونه
اگر کیجا ندین آدم کشونه
(میدونم که امشب بله برونه دخترتونه
ولی اگر دختربه من ندین خون بپا میشه)
بزن للوا للوا بهاره*
ون مهریه ده سال کشت و کاره
(ساز خوش بزن که ساز خوش مثل بهاره
و مهریه اش هم ده سال سود حاصل از کشت و کارمه)
جواب باته پیر ندمه تره
اگر حتی هدی صد سال مهریه
(ولی پدر عروس جواب داد که دختر نمیدم
حتی اگه صد سال سود حاصل از کارتو مهریه بدی)
فردا برو میدون تو با شه چودار
منم راهی کمه داماد و ون یار
(فردا با تمام جوون های محلت بیا به میدون
منم داماد و تمام رفیقاشو به میدون میفرستم)
اشون بعد نماز بیمه ته محله
سر راه بشتنی آهنی تله
(فردای اون شب بعد نماز صبح اومدیم به محلتون
ولی شما ناجوان مردی کردید و سر راه تله هایی از آهن گذاشتید)
آهنی تله ره لو هاکردمه لو
مه لینگ بورده تله دل بیه کئو
(جوون های محلم روی تله های آهنی پا گذاشتند
و منم پاهام در تله افتاد ولی از درد عشق قلبم ایستاد)
اون شو مرزون آباد چه داشتی صفا
مه جشن مرگ بیه باقیسه دوا
(اون شبش مرزون آباد چه صفایی داشت
مراسم تشعیع جنازه یه عاشق بود و درمان زخم دوستانش)
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره ی ساری

مازندران ، ای بهشت آسمونی
مازندران ، دشت پاک ِ مهربونی
چون همیشه خسته ای از ظلم دیروز
مازندران جاودان باشیو پیروز
روی هر گوشه ی خاکت لاله زاره ، لاله زاره
موج دریا هنوزم یه بیقراره ، بیقراره
بوی بارون میده اون لباس کوچه
تو زمستونم تنت روییده غنچه
ای تنیده از زمین مانند البرز
ای همیشه استوار مث ِ دماوند
سنت ِ ببر ِ شکست نخورده ی تو
اسم مازیار بودو زندونه بی بند
چشم طالب اگه زهره رو ندیده
ولی از شهر غریب عشق تو داره
انگاری بغض امیر پازواری
عشق لیلا رو تو شعرم جا میزاره
بوی نارنجو چنار قد کشیده
طبرستان خود ِ عشقی خود ِ عشقی
کفنم خاکتو دور خود پیچیده
طبرستان خود ِ عشقی خود ِ عشقی
چون همیشه خسته ای از ظلم دیروز
مازندران جاودان باشیو پیروز

شعر در مورد ساری

تویه یک میدون خاکی ، با دو بنده ای از ایران
داره با حریف میجنگه ، مردی از خطه ی شیران
قاعده بازی ِ مردیست ، ببر اون مازندرانی
ساکته اما کشیده ، نعره های پهلوانی
یه خمو ضربه ی فنی ، راه پیروزی چه بازه
ولی مرد قصه ی ما ، انگاری میخواد ببازه
آخه اون یه جایی دیده ، اشک و گریه ی یه مادر
از خدا طلب گرفته ، خواسته پیروزی آخر
خواسته تا حریف میدون ، گرچه ببر و پهلوونه
پای این جوون تنهاش ، روی سکو ها بمونه
میدونی یه وقتی آدم ، رو زمین تو آسمونه
اونی که یه کشتی گیره ، خاک بشه یه پهلوونه
بازوهاشو برده بالا ، عرق خودش رو پاک کرد
حریفو گرفته اما ، حبیبی خودش رو خاک کرد
⇔⇔⇔⇔

شعر مازندرانی درباره معلم

خورشید جام خسرو ایران به جرعه ریز بر خاک اختران مجزا برافکند
تاج و سریر خسرو مازندران ز رشک خورشید را گداز همانا برافکند
خاقانی
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر ساری

هوای شب تراوت آشیان است،
خیالم آهوی رم در عنان است.
اگرچه می رسم تا باغ مطلب
دلم در بیشه مازنددران است.

Comments

Popular posts from this blog

شعر در مورد شلوغی ، یک بیت شعر و متن زیبا درباره شلوغی شهر و اتوبوس

تعبیر خواب استخوان دادن به سگ ، معنی دیدن استخوان دادن به سگ در خواب

شعر در مورد پاییز کودکانه ، شعر کودکانه پاییز و پاییزه برگ درخت میریزه صوتی