شعر در مورد بافق ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهرستان بافق استان کرمان

شعر در مورد بافق

شعر در مورد بافق ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهرستان بافق استان کرمان
شعر در مورد بافق ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهرستان بافق استان کرمان همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد بافق

چندمین بار شده، حادثه تکرار، نمیدانم من
چندمین هموطنم، کشته شد اینبار، نمیدانم من
این مسیری که کند شهرمرا وصل به یزد
چندمین طایفه را کرده عزادار، نمیدانم من
چندمین کودک معصوم شده بی بابا؟
برسرش گرد یتیمی شده آوار، نمیدانم من
چندمین مادربدبخت ازاین حادثه ها
گشته از داغ جگرگوشه دل آزار، نمیدانم من
نوبت کیست که از مرگ عزیزش فردا
بزند از ته دل زار، نمیدانم من
چند قربانی دیگر، بدهد شهرم باز!
تا به اتمام رسد، آخرش این کار، نمیدانم من
ارزش سنگ مگربیشتراز انسانهاست
این چه رسمیست در این مسخره بازار، نمیدانم من
مانده ام شهر خموش است چرا بر این ظلم!
نشد ازعمق چنین فاجعه بیزار، نمیدانم من!
حق طلب کن که سکوتت نبرد راه به جا
کی شود مسلک انصاف پدیدار، نمیدانم من
داد خود را بزن ای دوست ، توگویی اینبار
خفتگان را کند این داد تو بیدار، نمیدانم من.
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر بافق

مانده ام شهر خموش است چرا بر این ظلم!
نشد ازعمق چنین فاجعه بیزار، نمیدانم من!
این غلطه
درستش اینه
مانده ام مسئولین خموش است چرا بر این ظلم!
نداد ازعمق چنین فاجعه استعفاء، نمیدانم من!
ببخشید این درستره
مانده ام مسئولین خموش است چرا بر این ظلم!
نشد ازعمق چنین فاجعه برکنار، نمیدانم من!
آخ
اینجا این خبرها نیست خبط کردم.
همون شاعر درست گفته….

شعر در مورد شهرستان بافق

درست است
که شحنه گان شهر را شب و روز
پی کودک آرمان شخم میزنند،
درست است که مادران اندیشه
کودک شعر خویش را
به نیل بیکسی میسپارند..
درست است؛
که زنجیر گران غفلت
قرنهاست که بر دست و پای
این قبیله ی یاغی ست!!
و معبران ،
تعبیر خواب فرعون تباهی را
انگشت بر شکم زنان آگاهی
گذاشته اند؛
تا معیار تشخیص حق و باطل را
مجمر آتش و یاقوت
در میان نهند !!
اما
در جهانیکه جمله
دغلتر دجالانند؛
ای آسیه ی احساس من
تکیه بر نسیم سادگی خویش مکن
یعنی :
تابوت را گهواره مپندار …..
۱۳۸۹ بافق
دفتر هشتم مانا
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره بافق

اهسته وبی صدا در دلم تو را صدا کردم
با اشک های نهفته وپنهان خدا خدا کردم
بوسیدم از گونه های روی زیبایت من
با تو حرف زدم ای یار در دلم صفا کردم
یادی از اون گذشته های شور عشق
عشق را در حریم تو کمی جابه جا کردم
این محبت است که می کند دل را موم
زنبور عسل بودم و با شهدم دوا کردم
زیبا نوشته های مرا که می رسد بر کویت
جان وحشی ببین با توعهدو وفا کردم
برادری تو مرا ببین ای تاج سرم جانا
به شهر بافق امدم و من هم نوا کردم
به سوگ نجم وانجم وماه تو هم گویا
کنار مرقد یارت, کمی صدای کیمیا کردم
شنیدم که بهشت است منزلش در انجا
خوشحال شدم تو را هم من دعا کردم
بدان شب قدر است وقلم در کار است
نشستم در خانه و این شعر را جلا کردم
به دست تو بوسه میزند جعفری اینجا
خدا داند از دوریت توسل چه ها کردم
سروده شده درشب قدر ۵ تیر ۱۳۹۵
برای دوستی که خانوادش و از دست داد
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد عشق وحشی بافقی

رازی به گوش حضرت آدم رسیده است
حوای عشق دامن عفت دریده است
فرهنگ اورشلیم به تن واکس می زند
انگار از سماور شیطان چشیده است
قابیل توی کافه به دنبال آشناست
حوری..فرشته..آمنه.. ترمز بریده است !
چت سوز و چترباز نخستین حیا نکرد ..
هابیل شهر با زن هرزه چریده است
در آسمان ملائکه را مدتی است که ..
دیگر کسی به حالت سجده ندیده است
دنیا همان جهنم موعود می شود
رازی به گوش حضرت آدم رسیده است
مسعود بافقی زاده

شعر در مورد وحشی بافقی

کاری به دستم داده چشمان تو بی‌شک
یک عمرخواهم شد پریشان تو بی‌شک
برخط چشمانت غزالی نقش بسته
ازآن شدم شاعر،غزلخوان تو بی‌شک
تابرلبت گلخنده های سرخ روید
چشم انتظارت هست گریان تو بی‌شک
حوا زمین افتاد آدم را چنین گفت :
عشقم چه زیبا هست رضوان تو بی‌شک
حاجت به دکتر نیست درد عاشقی را
یک بوسه از معشوق درمان تو بی‌شک
لایق اگر باشی،معشوقت پسندد
خوش فال و اقبال است فنجان تو بی‌شک
زندان عشق دوست چون دولتسرایی‌ست
قصرت شود بی دوست زندان تو بی‌شک
بی شک که آرام است دریا بعد طوفان
آرامشش زیباست طوفان تو بی‌شک
((مهدی زکی زاده قریه علی))
⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد وحشی بافقی

ای شهر پر پیشینه در مهر و وفا….ای بافق ای معدن عشق و صفا
ای شهر پر آوازه اندر این جهان….ای بافق ای هستی ما رویای جان
ای مردمانت سخت کوش و با درایت….شیرین بیان اند و لطیف و بادرایت
در کار و زحمت مردمانت بی دریغ اند…اندر نماز و دین همیشه بی رقیب اند
روزی نشد در تو که محفل ها نباشد…اندر تو مجلس های غم برپا نباشد
در تو همیشه ذکر حق جاری به باشد…ذکر نبی و آل او بر پا به باشد
در علم و فرهنگ و صداقت بی نظیری…بی باکی و اندر رشادت کم نظیری
در مدح خوبان و بزرگانت چه گویم…عقلم نباشد حد آن باطل بگویم
وحشی بافقی و ناجی ها تودادی…آشیخ محمد تقی عالم تو دادی
اندر تو انسان های مومن بی شمارند…ای بافق پاکان و دلیرانت زیادند
آوازه ات پیچیده باد اندر همه جا….ای شهر رویایی ما ای بافق زیبا
تو عشق جاویدانی و همپا نداری….شور آفرینی بیستی همتا نداری
تو شهر آبایی مایی و همیشه…عشقت درون قلب ما و کم نمیشه
ما تا تو هستی برقرار و شاد هستیم…..ای شهر رویایی ما ما با تو هستیم
ما پشت رهبر ایستادیم تا قیامت….ما بچه های بافق هستیم وشجاعت
ما در شجاعت تمثیل مردمانیم….ما در صداقت بی رقیب و بی ریاییم
این چند بیت را من بگفتم تا بدانی…از سر عاشقی ما غافل نمانی
ای بافق ای رویای جان آباد باشی ….از هر بلایی و گزند آزاد باشی
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بهار از وحشی بافقی

ای بافق ای باعث هستی من
ای بافق ای شور و سرمستی من
ای بهترین سرزمین،ای خاک تو شور آفرین
صد آفرین صد آفرین،ای بهترین روی زمین

ای عشق جاویدان ما
ای شهر پر ایمان ما
تو مظهر پاکی توئی
تو شور و سرمستی توئی
ای شهر آبایی ما
ای بافق رویایی ما

شعر در مورد بافق

خوشا کرمان خوشا آب و هوایش
خوشا ماهان با لطف و صفایش
بود زآ غاز کرمان، داستان ها
سخن ها گفته اند از باستان ها
که این جا مرکز کار و هنر بود
هنر از جای دیگر بیشتر بود
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر بافق

از این کرمان بگم از وصف و حالش
به جغرافی نمی باشد مسا لش
چهار فصل را دارد توی استان
بهار دارد سرمای زمستان
که دارد هم تابستان و پائیز
به لاله زار بهارش هست گلریز
ز بم می گویمت از ارگ دیرین
ز نخلستان و از خرمای شیرین
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهرستان بافق

از آن جیرفت بگم از ترو بارش
ازآن صیفی ازآن کشت و کارش
اگر سوی زرند گشتی روانه
در آنجا معدن است هم کارخانه
ازآن سو راه دارد تا خراسان
ز سوی دیگرش تا ملک سیرجان
به رفسنجان اگر افتاد گذارت
به گردش می روید یا بهر کارت

شعر درباره بافق

نظر بنداز کبوتر خان و نوقش
که باغ پسته ها داده فروغش
چه گویم هست کرمانش نمونه
کریمان بوده اش از دیرزمانه
به هر شهری که بیک در آ ن صفر کرد
فقط یک لحظه ای در آ ن نظر کرد
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد دوست از وحشی بافقی

الا ای سرزمین پاک خواجو
تو را فرخ بُوَد این حال نیکو
هماره خرّم و سرزنده باشی
به کوشش، ساعی و پاینده باشی
⇔⇔⇔⇔

شعر وحشی بافقی در مورد لیلی و مجنون

تو را هر سو گلی نو، بازگردد
دلت آکنده از آواز گردد
تو باغی از بهشتِ بی نظیری
تو مهد مردمی اهل و بصیری

شعر وحشی بافقی در مورد خدا

به دنیا نام تو در اهتزاز است
ز حُسنت مطلع، دانای راز است
دیار مردمان باوقاری
بهاری تو، بهاری تو، بهاری!

Comments

Popular posts from this blog

شعر در مورد شلوغی ، یک بیت شعر و متن زیبا درباره شلوغی شهر و اتوبوس

تعبیر خواب استخوان دادن به سگ ، معنی دیدن استخوان دادن به سگ در خواب

شعر در مورد پاییز کودکانه ، شعر کودکانه پاییز و پاییزه برگ درخت میریزه صوتی